
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۶۲
۱
آنکه جان گویند خلقی، آن تویی
وانکه شیرین تر بود از جان تویی
۲
شهر دل ویران شد از بیداد تو
ورچه ویران تر شود، سلطان تویی
۳
در بلای فتنه نتوان زیستن
دیر زی، گره یکی زیشان تویی
۴
تا کیم سوزی که دل بر جای دار
چون برین دل صاحب فرمان تویی
۵
از گران جانی من، جانا، مرنج
چون درون جان من پنهان تویی
۶
من خوشم، گر سوخته دارم جگر
از تو خواهم عذر، چون مهمان تویی
۷
درد خسرو هر زمان افزون تر است
از که گیرم عیب، چون درمان تویی
نظرات