امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۷

۱

روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت

از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت

۲

مشکل است آزاد بودن، دل که با دلبر نشست

مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت

۳

عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست، گفت

ما که هوشیاریم با دیوانه نتوان خو گرفت

۴

من شبی چون کوه دارم زین دل کوتاه روز

خرم آن ذره که با خورشید تابان خو گرفت

۵

طاقت رویت ندارم، گرچه می‌دانم از آنک

چشم بی‌اقبال من با پای دربان خو گرفت

۶

طاقت رویت ندارم، گرچه می‌دانم، از آنک

چشم بی‌اقبال من با پای دربان خو گرفت

۷

آگهی کی دارد از اسکندر تشنه‌جگر

خضر تنها خوار کو با آب حیوان خو گرفت

۸

دل به زلفت ماند، ازو بوی مسلمانی مجو

زان که عمری رفت کاندر کافرستان خو گرفت

۹

گر خیالت مونس دل شد مرا، بازش مدار

هم به من بگذار کین یوسف به زندان خو گرفت

۱۰

مردمان گویند خسرو چونی از سر کو ب عشق

چون بود، گویی که آن با زخم چوگان خو گرفت

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۹۸

نظرات