
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۷۳
۱
هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟
که دوستان را روی چو عید خود بنمایی
۲
برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره
ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی
۳
اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی
چو غنچه لعل کلاه و چو سبزه سبزقبایی
۴
نماز عید به محراب ابروی تو کنم من
نه من که جمله جهان، چون به عیدگاه درآیی
۵
چرا روایی اشکم به پیش روی تو نبود؟
گلاب را بود آخر به روز عید روایی
۶
هر آنچه در دل من بود، ریختند به صحرا
دو چشم من که به خونم همی دهند گوایی
۷
بخوان به نزد خودم تا چو بخت سوی تو آیم
کجاست دولت آنم که تو به سوی من آیی
۸
به جور می کشم، این جرم خسروست، نه از تو
که تو چو لطف ملک جان فزای عمر فزایی
نظرات