امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۸۲

۱

چو کار جهان نیست جز بیوفایی

درو با امید وفا چند پایی

۲

رها کن، چرا می کنی قصر و ایوان

به جایی که نبود امید رهایی

۳

بلند آفتابی ست هر یک که بینی

بگرد اندرو در هوای هوایی

۴

اگر آدمی غرقه گردد به دریا

از آن به که با کس کند آشنایی

۵

اگر چه بسی دردها هست، لیکن

جداگانه دردی ست درد جدایی

۶

چو دیدی که هستی بقایی ندارد

ز هستی چه لافی در این لابقایی؟

۷

مرو بهر مشتی درم نزد هر خس

مکن خدمت گاو چون روستایی

۸

به جیب فلک، خسروا، دست در کن

به هر جا چو دونان چه دامن گشایی؟

تصاویر و صوت

نظرات