
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۸۸۳
۱
مرادوش گویی به خواب آمدی
به کف کرده جام شراب آمدی
۲
کنون هست جان کندنم زان خمار
که در خواب مست و خراب آمدی
۳
ز حیرت به خواب اجل می روم
به بیداریم نه به خواب آمدی
۴
به دل بردنم آمدی، عیب نیست
تو مستی به بوی کباب آمدی
۵
شبی داشتم تیره از روز بد
شبم خوش که چون ماهتاب آمدی
۶
چو جستند از گریه من سبب
تو بودی که بر روی آب آمدی
۷
کجا بودی، ای اختر، نیک فال؟
که مه بودی و آفتاب آمدی
۸
به قهر ارچه کامل شدی، هم خوشم
که در تیغ حاضر جواب آمدی
۹
دل خسرو از تو نشد هیچ دور
به ره گر چه بس ماهتاب آمدی
نظرات