امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۸۵

۱

تو خود به غمزه سراسر کرشمه و نازی

چه حاجت است که با ما کرشمه ای سازی

۲

به تیغ بازی مژگان مریز خون مرا

که نیست ریختن خون عاشقان بازی

۳

شب آمدی و نگفتم به کس، ولی چه کنم؟

که بوی زلف به همسایه کرد غمازی

۴

حدیث حسن کسی را به عهد تو نرسد

ترا رسد که، نگارا، به حسن ممتازی

۵

از آن شده ست لگدکوب بلبلان سر سرو

که پیش قامت تو می کند سرافرازی

۶

چو جان به پای تو انداختم، خیال بگفت

که من از آن توام تا تو دل نیندازی

۷

رضا به کشتن خود داد خسروت که ز لب

به زنده کردن او چون مسیح پردازی

تصاویر و صوت

نظرات