امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۸۹۳

۱

گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری

چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری

۲

خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت

کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری

۳

لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری

که می در خواب می خوردم، این زمان مستم به بیداری

۴

خوشم با تو درین سودا که باشم با تو در کنجی

تو سوی خویش ندهی راه و من پیشت کنم زاری

۵

ندارد چشم من بر آستانت سیری از سودن

مگر کز خاک گردد سیر، وه این دیده ناری

۶

ز جورت ذوق می گیرم که کاری ناید از خوبان

بجز شوخی و بدخویی و تندی و جفاکاری

۷

تو زهد خود کن، ای زاهد، مرا بگذار با شاهد

به رسوایی و قلاشی و جرعه خواری و خواری

۸

اگر چش غمزه خونخوار صد خون می کند هر دم

مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگاری

۹

به صد سختی بخواهد کشتنم غم بعد ازین، زیرا

نماند آن دل که خسرو را به غم می کرد غمخواری

تصاویر و صوت

نظرات