
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۰۲
۱
به ناز هر نفسی سوی من گذر چه کنی؟
همین که این دل من خون کنی، دگر چه کنی؟
۲
اگر چنین که تویی نیم شب روی بر بام
تبارک الله تا بر سر قمر چه کنی؟
۳
یکی کرشمه ابروت بهر فتنه بس است
به گرد روی ز مو این همه حشر چه کنی؟
۴
خدای از پی دل بردن آفرید ترا
تو موی بهر چه بافی و سر به بر چه کنی؟
۵
چو هر چه کردم امانم نبود از دستت
کنون ز دیده بخواهم کشید هر چه کنی
۶
نعوذبالله امید وفا ز پس از تو
من استوار ندارم ترا، اگر چه کنی
۷
کمر همی طلبی تا به کشتنم بندی
ترا که نیست میانی، بگو کمر چه کنی؟
۸
ز رنج خسرو گفتی همیشه بر حذرم
کنون که کار دل از دست شد، حذر چه کنی؟
نظرات