امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۰۸

۱

چو لب زنی به می و در میان بگردانی

من آن شراب نگویم که جان بگردانی

۲

مگرد ساقی ازینسان چه آرزو داری؟

که مست بی خبرم در جهان بگردانی

۳

گران رکابی حسنت بس است مستی ما

چه حاجت است که رطل گران بگردانی

۴

خوش آن زمان که بری نام عاشقان، وانگاه

که نام من به لب آید، زبان بگردانی

۵

مرا بکشتی و خصمان به خون گرت گیرند

به یک کرشمه دل همگنان بگردانی

۶

رسد که روی بگردانی از رهی، لیکن

چگونه روی من از آستان بگردانی

۷

فدای چشم توام وز سرم کنی زنده

گرم تو بر سر آن ناتوان بگردانی

۸

سوار می روی و تیر آه می بارد

تو آن نه ای که از اینها عنان بگردانی

۹

رسید یار، توانی که ای رقیب، امروز

بلای آمده از عاشقان بگردانی

۱۰

غلام رویم و گر ببینی آن رخ، ای زاهد

غلام تو شدم، ار چشم ارزان بگردانی

۱۱

به خون خسرو مسکین، چو تشنه است، بکوش

مگر که آن دل نامهربان بگردانی

تصاویر و صوت

نظرات