
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۱۰
۱
ای دل، مرا به هر کو افسانه چند خواهی؟
جان زلف یار دارد، از شانه چند خواهی؟
۲
در عهد او چه جویی دلهای خسته، ای جان؟
در ملک میر ظالم ویرانه چند خواهی
۳
ای مرغ آن گلستان، کت جان ماست دانه
گر نامه زان بت آری، زین دانه چند خواهی؟
۴
گفتی ز کیست طعنه از دست عشق بر تو؟
ای آشنای جانها، بیگانه چند خواهی؟
۵
تا چند عاشقان را دیوانه خواهی از غم
تو زلف را بجنبان، دیوانه چند خواهی؟
۶
گفتی فسانه ای گو، از سرگذشت هجران
باید که تو نخسپی، افسانه چند خواهی؟
۷
تو دیر زی، اگر من جان در سر تو گردم
جایی که شمع باشد، پروانه چند خواهی؟
۸
پرسی که چند باشد دلها به گرد کویم
در سومنات گبران بتخانه چند خواهی؟
۹
زینسان که هم به بویی مست و خراب گشتی
خسرو، هنوز آخر پیمانه چند خواهی؟
نظرات