
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۱۱
۱
بدین صفت که ببستی کمر به خونخواری
درست شد که نداری سر وفاداری
۲
به هر جفا که توان کرد کار من کردی
خدای تو به دهادت ازین جفاکاری
۳
تویی چو آینه و صد هزار رو در تست
ولی چه سود که یک رو نگه نمی داری؟
۴
رخ تو احسن تقویم، چون شوی طالع
ستارگان فلک در حیات نشماری
۵
ببست گویی آب حیات را زنگار
در آن زمان که بپوشی قبای زنگاری
۶
ز رشک چشم تو نرگس که خاستی به چمن
نمی تواند برخاستن ز بیماری
۷
چنان شدم که به جایم نیاری، ار بینی
هنوز شرط تعهد به جا نمی آری
۸
حدیث بشنو، از آزار مردمان برخیز
که هیچ چیز نخیزد ز مردم آزاری
۹
مرا که باد هوایت بر آسمان برده ست
بگیر دست، به شرطی که باز نگذاری
۱۰
ز زنده داری شبهای من ترا چه خبر؟
شبی به خواب ندیدی چو روی بیداری
۱۱
مریز خون دو چشم عزیز خسرو، ازآنک
نریخت خون عزیزان کسی بدین خواری
نظرات