
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۳۳
۱
گر چشم من در روی آن خورشید رخسار آمدی
آخر شب امید را صبحی پدیدار آمدی
۲
تا کی دوم چون بیخودی در کویت ار بختم بدی
یا پای در سنگ آمدی یا سر به دیوار آمدی
۳
گر دوست بودی یار من، کی خواستی آزار من؟
آسان گرفتی کار من، هر چند دشوار آمدی
۴
پشت من از غم گشت خم، کز بخت بنمودی ستم
هرگز چنین خاری ز غم بر جان غمخوار آمدی؟
۵
دردی که دارم در نهان کز یار جستی کس نشان
هر موی من گشتی زبان، یک یک به گفتار آمدی
۶
تا کی ز بیداری مرا باشد دو دیده در هوا
ای کاش! تیری از سما بر چشم بیدار آمدی
۷
خسرو چنان گشت از سخن، کاندر میان انجمن
از دوست در گفتی سخن، دشمن به گفتار آمدی
نظرات