امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۳۴

۱

بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی

در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی

۲

دلهاست در زلفت اگر شانه کنی آهسته تر

زیرا نباید ناگهانی خونی چکد از هر خمی

۳

چند از خیالت هر شبی صبح دروغینم دمد

ای آفتاب راستی، از صادقی آخر دمی!

۴

در هم شده نام ترا می گریم و جانم به لب

یک خنده تو بس بود شربت برای درهمی

۵

با خویش گویم راز تو، بس سوزم و دم در کشم

رشک آیدم کاندر غمت انباز گردد محرمی

۶

غمهات آرد پی به دل، گر بگسلد آن سلک غم

پیوندم از خون جگر بنهم غمی را بر غمی

۷

خسرو گرفتار تو و چون هست چشمت ناتوان

گرد سرت آزاد کن بیچاره مرغی پر کمی

تصاویر و صوت

نظرات