امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۳۷

۱

گر به کمند زلف تو من نه چنین اسیرمی

کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی

۲

هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش

باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی

۳

بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو

در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی

۴

پند دهند کز بتان چشم ببند جان من

باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی

۵

ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من

آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی

۶

طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی

گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی

تصاویر و صوت

نظرات