امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۴۶

۱

آن چشم شوخ را بین هر غمزه‌ای بلایی

وان لعل ناب بنگر هر خنده‌ای جفایی

۲

هر ابرویی ز رویت محراب بت‌پرستی

هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی

۳

گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟

چون باشد آنکه ناگه پش آیدش بلایی

۴

این غم که هست دانم هر دو ز تو برین دل

می کش که ظالمی را خوش می کنی سزایی

۵

گر غرقه بر نیاری، باری کم از فسوسی

ای آشنات هر دم در خون آشنایی

۶

وصلت همین قدر بس کافتادمت چو در ره

از ره کنی به یک سو سنگی به پشت پایی

۷

سودای زلف آن بت امشب بکشت ما را

آه، ای شب، سیه رو، پایانت نیست جایی

۸

من خود ز محنت خود بودم به جان دگر سو

وه کز کجا فتادی بر جان مبتلایی

۹

سلطان من توانی مهمان خسرو آیی

بیداری است امشب در خانه گدایی

تصاویر و صوت

نظرات