
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۵۹
۱
هر کسی را هوای سیم و زری
من مسکین و داغ سیمبری
۲
هست در خون ز گریه مردم چشم
چون کریمی به دست بدگهری
۳
شبم ار تا قیامت است، چه باک
گر ز روی توام دمد سحری
۴
توبه یک غمزه بشکنی، گر من
کشم از عقل و جان و دل حشری
۵
هر که جانیش هست و جانان نیست
او ندارد ز زندگی اثری
۶
آهنی می شود ربوده سنگ
نه کم است از جماد جانوری
۷
بهر من گر جهان شود پر غم
گر ز یار است، باد بیشتری
۸
پند گویا، ترا چه درد کنند؟
زخم پیکان به سینه دگری
۹
خورش صوفیان جگر باشد
نقل می خوارگان بود گزری
۱۰
همه کس ذوق خرمی گیرد
ذوق غم گیر، خسروا، قدری
نظرات