امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۶۵

۱

لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!

روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!

۲

بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت

خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟

۳

من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من

آری نشود مه را از ضعف کتان چیزی

۴

خنده زنی، ار خواهم قندی ز دهان تو

یعنی که ازین گفتن ناید به دهان چیزی

۵

بوسی طلبم گویی لب می ندهد راهم

گر بوسه نخواهی داد، از بنده ستان چیزی

۶

وصلم تو نمی خواهی زانم به زیان داری

از عشوه بکش ما را گر هست چنان چیزی

۷

خوابم به فسونی بس ور جادوییت باید

اینک غزل خسرو برگیر و بخوان چیزی

تصاویر و صوت

نظرات