امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۹۶۶

۱

بهاری این چنین خرم، مرا آواره دل جایی

من و کنج غم و هر کس به باغی و تماشایی

۲

به سوی سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم

که خواهم خاک گشتن زیر پای سر و بالایی

۳

ز هجران خون همی گریم، نروید جز گیاه غم

چنین ابری معاذالله اگر بارد به صحرایی!

۴

تو ای کم گوی از کویش، بکش پا، من همی گویم

که پیشش سر نهی از من، اگر پیش آیدت جایی

۵

به کویت سنگ سارم، گر تو بنوازی به یک سنگم

بیا نظاره کن، باری جمال حال رسوایی

۶

به خاری کز جفایت می خلد در سینه، خرسندم

اگر از نخل بالایت نمی ارزم به خرمایی

۷

کباب خام سوزی را حریف چاشنی داند

که از سوز جگر وقتی چو من پخته ست سودایی

۸

اگر زیر و زبر شد ذره، گو می شو، چه باب است این

که یاد آید گهی خورشید را از بی سرو پایی

۹

تو، ای عاقل، که از خسرو سر و سامان همی جویی

رها کن، وه چه می جویی ز مجنونی و شیدایی

تصاویر و صوت

نظرات