
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۷۰
۱
نیست در شهر گرفتارتر از من دگری
نبد او تیر غم افگارتر از من دگری
۲
بر سر کوی تو دانم که سگان بسیاراند
نیک بنمای وفادارتر از من دگری
۳
وه که آن روی به جز من دگری را منمای
تا نمیرد ز غمت زارتر از من دگری
۴
شرمسارم ز گران جانی خود، زانکه نماند
بر سر کوی تو بسیارتر از من دگری
۵
محنت عشق و غم دوری و بدخویی دوست
نکشد این همه دشوارتر از من دگری
۶
کاروان رفت و مرا بار بلایی در دل
چون روم، نیست گران بارتر از من دگری
۷
ساقیا، برگذر از من که به خواب اجلم
باز چو اکنون تو هشیارتر از من دگری
۸
خسروم، بهر بتان کوی به کو سرگردان
در جهان نبود بیکارتر از من دگری
نظرات