
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۸۵
۱
گر حقیقت نشدت واقعه جانی من
زلف را پرس که از کیست پریشانی من
۲
پیش نه آینه آشوب جهانی بنگر
تا بدانی صنما موجب حیرانی من
۳
غمزه هایت به فسون در دل من در رفته
تا به تاراج ببردند مسلمانی من
۴
دوش در چاه زنخدان تو افتاد دلم
خبری داری از آن یوسف زندانی من
۵
شد زمستانی ز دم سرد من آفاقی بخش
میوه ای از چمن وصل زمستانی من
۶
گر میسر شودم چون تو پری رخساری
بشود روی زمین ملک سلیمانی من
۷
برنگیرم ز خط حکم تو پیشانی خویش
که خداوند به بسته ست به پیشانی من
نظرات