
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۹۹۰
۱
هزار شکر خدا را که چون تو دلداری
نمود روی به من بعد مدتی یاری
۲
کنون زبون خیالات غمزه های توام
میان مجلس مستان چنانکه هشیاری
۳
تو یوسفی و من از نقد جان خریدارت
بیا بگو که نیابی چو من خریداری
۴
اگر چه حسن تو از آفتاب اندک نیست
ولی ز حسن تو اندک ترست بسیاری
۵
اگر چه بار جفای تو هر کسی نکشد
من ضعیف جفاکش همه کشم باری
۶
هزار طعنه چه گویی که از سرم برخیز
کس این سخن نکند خاصه با تو چون یاری
۷
جفا کنی وز من عذرخواهی از شوخی
چه می کنی و چه می خواهی از گرفتاری
۸
زبان باین قدری رنجه دار بر خسرو
که گر بگویدت آن منی بگو آری
نظرات