
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۰۵
۱
شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست
من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست
۲
جان من از مایه غمهای تو پرورده شد
خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست
۳
کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو
زانکه خون چون منی نه لایق آن گردنست
۴
یار محمل راند و سرگشته دلم دنبال او
دیر کردم من که جان در رخت بیرون بردنست
۵
چاک دامن مژده بدنامیم داد، ای سرشک
یاریش کن کو مرا در بند رسوا کردنست
۶
ای ملامت گوی من، جایی که تابد آفتاب
ذره سرگشته را چه جای گرد آوردنست
۷
پند گوی یا گفتگو کم کن که پیکان خورده را
در کشیدن بیش از ان رنج است کاندر خوردن است
۸
بس کن، ای مطرب که شهر از شعله های من بسوخت
روغن خود آتشی را ریز کاندر مردن ست
۹
قصه عشق از چه بر جان می زند محرم چو نیست
خسروا، تن زن که نه جای سخن گستردن است
تصاویر و صوت

نظرات