
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۰۷
۱
تا خیال روی او را دیده در تب دیده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
۲
تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
۳
بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد
زان جراحت بر دل و جان من شوریده است
۴
دوش بر بالین یارم شمع از غم پیش من
تا سحر بیچاره بر جان همچو من لرزیده است
۵
چون به نوک غمزه آن بت از لب من خون گشاد
در تن من هم ز غیرت خون من شوریده است
۶
چون ندارد طاقتی کز آب خیزد دمی
نرگس بیمار یارم درد سر چون دیده است
۷
دوش چون آمد خیال سرو قدش پیش من
تا سحر خسرو به جایش گرد سر گردیده است
تصاویر و صوت

نظرات