
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۰۸
۱
تا خیال نقطه خالت سواد چشم ماست
خاک پایت مردم چشم مرا چون تو توتیاست
۲
حاجت کحل الجواهر نیست آنکس را که نیست
سرمه از گرد ره توسن که نور چشم ماست
۳
تا گل رخسار تو بشکفت در باغ وجود
عشقبازان را چو بلبل کار با برگ و نواست
۴
تا به طاق ابرویت آورده ام روی نیاز
می نپندازم نمازم اندر این قبله رو است
۵
نافه آهوی چینی کو به زلفت دم زند
نیست آهویی مر او را، زانکه در اصلش خطاست
۶
جعد مرغولت که در هر بند او صد حلقه است
دام دلهای اسیران گرفتار بلاست
۷
هر که در کوی تو بویی برد، از عالم گذشت
هر که از دردت نصیبی یافت، فارغ از دواست
۸
جام می از دست هشیاران مجلس تیره گشت
مفردی از خود گذشته دردی آشامی کجاست؟
۹
بی رخ و زلف سیاهش از هواداری خویش
خسرو دلخسته را همدم به روز و شب صباست
تصاویر و صوت

نظرات