
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۱۱
۱
ساقیا، می ده که امروزم سر دیوانگی ست
جام پر گردان که مرگم در تهی پیمانگی ست
۲
من به رغبت جان دهم تا رحمت آری بر تنم
این عنایت در میان دوستان بیگانگی ست
۳
زاهدا، تعویذ خود ضایع مکن بر من، از آنک
عشق من ضایع نخواهد شد که دیو خانگی ست
۴
قصه های درد خوانم هر شبی با بخت خویش
وین همه بیداری من، زین دراز افسانگی ست
۵
بس که در زنجیر خونابم مسلسل شد سخن
هر غزل از دفتر من مایه دیوانگی ست
۶
شمع شیرینی چشیده ست، ار بسوزد باک نیست
لذت از آتش گرفتن مذهب پروانگی ست
۷
طعنه های دشمنان مشتاق را تاج سر است
نام رسوایی به کوی عاشقان فرزانگی ست
۸
نیست آن مردانگی کاندر غزا کافر کشی
در صف عشاق خود را کشتن از مردانگی ست
۹
خسروا، سلطان عشق، ار می کشد، یاری مخواه
زانکه معزول است عقل و صبر بی پروانگی ست
نظرات