امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۲۰

۱

ترک من دی به رهی مست و خرامان بگذشت

حال چندین دل آسوده ز سامان بگذشت

۲

خلق دریافت به بویش که همو می گذرد

کرد غمازی خود، گر چه که پنهان بگذشت

۳

دیدم آن روی چو خورشید و زدم عطر که تا

نرود او و شنید و خوش و خندان بگذشت

۴

شب ز خونابه دل خاک درش می شستم

کامد اندر دل من ناگه و گریان بگذشت

۵

دی همی گفت که جامه هدر از دیدن من

گریه افتاد به دامان و گریبان بگذشت

۶

زیستن خواستمی از پی رویش زین پیش

دیر زی تو که کنون کار من آسان بگذشت

۷

چند گویی که کنون با تو سخن خواهم گفت

چه کنی مرهم ریشی که ز درمان بگذشت

۸

خسرو از گفته پشیمانست که حال دل گفت

که غمی در دلش آمد که پشیمان بگذشت

تصاویر و صوت

نظرات