
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است
برود گر به سر ماه همان رشته بس است
۲
هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست
وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است
۳
پخته شد در هوس دوست دلم بریانم
بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است
۴
گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم
هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است
۵
عاشقان راست شب واپسی از روز حیات
زلف کز روی چو روزت قدری باز پس است
۶
زلف تو در دلم آمد، نفسم بسته بماند
زار می گریم و چندین گر هم در نفس است
۷
از لب خود شکری ده که ز حسرت خسرو
دست مالان و رخ آلوده به خون چون مگس است
تصاویر و صوت

نظرات