
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۲۸
۱
تا ندانی ز دلم یار برون خواهد رفت
گر چه بر من ستم از شرح فزون خواهد رفت
۲
ترک من تاختن آورد برین جان خراب
جان که زین پیش نرفته ست، کنون خواهد رفت
۳
مست و دیوانه وش از خانه برون می آیی
باز تا بر سر بازار چه خون خواهد رفت
۴
مردمی کرد که می خواست بپرسم نامش
زانکه می دانم در دیده درون خواهد رفت
۵
سیر می بینم و من مردن خود می دانم
وه که از پیش دلم شکل تو چون خواهد رفت
۶
می کنم شکر غمت کوست مرا همره بس
جان دران روز که از سینه برون خواهد رفت
۷
خسروا، چند غزل خوانی تا غم برود
این نه دیوی ست که از سحر و فسون خواهد رفت
تصاویر و صوت

نظرات
عماد ادب