
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۳۲
۱
تا زید بنده غم عشق به جان خواهد داشت
سر به خاک ره آن سرو روان خواهد داشت
۲
ای پسر، عهد جوانیست، زکوتی می ده
روزگارت نه همه عمر جوان خواهد داشت
۳
چشم و ابرو منما، زانکه بلا خواهد خاست
فتنه گر دست بدان تیر و کمان خواهد داشت
۴
بوسه ده، لیک به پروانه آن غمزه مده
که ز شوخی همه عمرم به زیان خواهد داشت
۵
می کشی خلق که از حسن خودم این سوداست
مکن این سود که روزیت زیان خواهد داشت
۶
توبه کردی ز جفا، نیست مرا باور، ازانک
ناز خوبی و جوانیت بر آن خواهد داشت
۷
گفتی، ار من بروم هیچ مرا یاد کنی
این حکایت به کسی گوی که جان خواهد داشت
۸
عشق را گفتم، دل راز نهان می دارد
گفت، من دانم و او، چند نهان خواهد داشت
۹
خسروا، از تو چرا صبر گریزانست چنین؟
چند ازین واقعه خود را به کران خواهد داشت
تصاویر و صوت

نظرات