
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۳۸
۱
زلف شستش که به هر مو دل دیگر بسته ست
بر دل من همه درهای خرد در بسته ست
۲
مژه ها آخته چشمش، به چه سان زنده رهم
من ازان ترک که صد دشنه و خنجر بسته ست
۳
ابلهی باشد بیم سر و لاف باری
با سواری که به فتراک بسی سر بسته ست
۴
زیب اگر آنست که بر قامت او دیدم، باغ
تهمتی بیهده بر سرو و صنوبر بسته ست
۵
روزی آن نرگس پر خواب به رویم بگشاد
مردمی نیست که بر غمزدگان در بسته ست
۶
مرد حاجی به بیابان و خبر کی دارد
کعبه زان نامه که بر پای کبوتر بسته ست
تصاویر و صوت

نظرات