امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۴۲

۱

ستمی کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت

نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت

۲

آرزوی تو ز روی دگران کم نشود

حاجت کعبه به دیدار حرم نتوان گفت

۳

حسن تو خانه برانداز مسلمانانست

ناز هم یارب و زنهار که کم نتوان گفت

۴

تا چه سرهای عزیزان به درت خاک شده ست

وه که آن خاک قدم خاک قدم نتوان گفت

۵

رشکم آید که برم نام تو پیش دگران

ذکر انصاف تو در پیش تو هم نتوان گفت

۶

چون منی باید تا باورش آید غم من

تو که دیوانه و مستی به تو غم نتوان گفت

۷

سخن توبه و آنگه ز جمال خوبان

به که دادند سر زیر علم نتوان گفت

۸

قاریی از پی دین برهمنی را می کشت

گفت از بهر سری ترک صنم نتوان گفت

۹

خسروا گر کشدت یار، مگو کاین ستم است

عدل خوبان را به بیهوده ستم نتوان گفت

تصاویر و صوت

نظرات