
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۴۹
۱
اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
۲
همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت
۳
پس از این به دیده خواهم به طواف کویت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت
۴
به وفا که درپذیرم که من از پی وفایت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت
۵
خرد و ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت
۶
من اگر نمیتوانم حق خدمت زیادت
کم از این که جان شیرین بدهم در آرزویت
۷
ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت
۸
به تن چو تار مویم نهی ار دو صد جهان غم
ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت
۹
پس از این چه جای آنت که ز حال خود بگویم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت
نظرات
احسان چراغی
احسان چراغی