امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۷۹

۱

درد دلم را طبیب چاره ندانست

مرهم این ریش پاره پاره ندانست

۲

راز دلت را به صبر گفت بپوشان

حال دل غرقه را کناره ندانست

۳

خال بنا گوش او زگوشه نشینان

برد چنان دل که گوشواره ندانست

۴

قافله عقل را به ساعد سیمین

راه بجایی برد که یاره ندانست

۵

سختی ازان دیدی، خسروا، که به اول

قاعده آن دل چو خاره ندانست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیر کرمی
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۰۳:۲۵:۱۶
دروددر مصرع اول بیت دوم یک 《را》 جا افتاده استراز دلت را به صبر گفت بپوشان
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۰۴:۰۹:۲۵
این غزل از اوحدی مراغه ای ست، غزل شمارهٔ 107درد دلم را طبیب چاره ندانستمرهم این ریش پاره پاره ندانستراز دلم را به صبر، گفت: بپوشانحال دل غرقه از کناره ندانستطالع من خود چه شور بود؟ که هرگزهیچ منجم در آن ستاره ندانستیار به یک بار میل سوی جفا کردحق وفای هزار باره ندانستبرد گمانی که: ما به عشق اسیریماین که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانستخال بنا گوش اوز گوشه نشینانبرد چنان دل، که گوشواره ندانستقافلهٔ عقل را به ساعد سیمینراه ز جایی بزد که باره ندانستدوش به خونی گریستم، که ز موجشعقل به اندیشها گذاره ندانستسختی ازان دید، اوحدی، که به اولقاعدهٔ آن دل چو خاره ندانست