امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۸۰

۱

چون غم هجران او نداشت نهایت

عاقبت اندوه عشق کرد سرایت

۲

وقت نیامد بتا، که از سر انصاف

سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت

۳

غایت آنها که از جفای تو دیدم

نور یقین داشت در دلم به سرایت

۴

گر تنم از دست غم ز پای در آمد

سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت

۵

گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد

زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت

۶

شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم

شوق من و جور او رسید به غایت

۷

ای بت نامهربان شوخ ستمگر

از تو کنم یا ز روزگار شکایت

۸

آنچه من از روزگار سفله کشیدم

پیش تو گویم ز روزگار حکایت

تصاویر و صوت

نظرات