
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
مست ترا به هیچ میی احتیاج نیست
رنج مرا ز هیچ طبیبی علاج نیست
۲
ای مه، مشو مقابل چشمم که با رخش
ما را به هیچ وجه به تو احتیاج نیست
۳
با من مگو حکایت جمشید و افسرش
خاک در سرای مغان کم ز تاج نیست
۴
با دوست غرض حاجت خود چند می کنی
او واقف است، حاجت چندین لجاج نیست
۵
نقد دلی که سکه وحدت نیافته ست
آن قلب را به هیچ ولایت رواج نیست
۶
تاراج گشت ملک دل از جور نیکوان
ای دل، برو که بر ده ویران خراج نیست
۷
خسرو ندید مثل تو در کاینات هیچ
ز اهل نظر که جز صفت چشم کاج نیست
نظرات
مهران بیغمی
کاظم ایاصوفی