امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۲۹۵

۱

خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست

هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست

۲

من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم

آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست

۳

دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی

پیری که بوی یوسفش از پیرهن زده ست

۴

گه گه بیامدی به سوی کاروان صبر

لیکن بلای غمزه تو راه من زده ست

۵

ساقی بیا که شب به میان کرد زهد و رفت

زان یک غزل که صبحدم آن راهزن زده ست

۶

ای پارسا، چه سر زنیم تو، که می فروش

صد کوزه بر سر من توبه شکن زده ست

۷

دی گفتی، آه می زنی از مات شرم نیست

آتش زده ست درمن و زان یک سخن زده ست

۸

روزم چو بی ویست شبش خواب دیده ام

کان جان پاک تکیه به پهلوی من زده ست

۹

بر کوه باد ناله خسرو نه بر دلت

کاین تیشه ایست سخت که آن کوهکن زده ست

تصاویر و صوت

نظرات