
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۹۷
۱
بنگر که اشک دامن ما چون گرفته است
کو تیغ غمزه ای که مرا خون گرفته است
۲
زلفش به دیده، مشت خیالش به طرف چشم
شستی فگنده خوش، لب جیحون گرفته است
۳
ما می خوریم دم به دم از اشک، جام خون
تا بر لب آن صنم می گلگون گرفته است
۴
در گریه یافت دیده خیالات ابرویت
دل گیر بود زلف تو، وین خون گرفته است
۵
بهر خیال خاک قدوم تو چشم ما
بر هر مژه دو صد در مکنون گرفته است
۶
از عشق دوست سینه خسرو شده به سوز
یعنی درون در آتش و بیرون گرفته است
تصاویر و صوت

نظرات