
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۲۹۸
۱
لشکر کشید عشق و دلم ترک جان گرفت
صبر گریز پای سر اندر جهان گرفت
۲
گفتی که ترک من کن و آزاد شو ز غم
آسان به ترک همچو تویی چون توان گرفت
۳
ای آشنا که گریه کنان پند می دهی
آب از برون مریز که آتش به جان گرفت
۴
نظاره هم نکرد گه سوختن مرا
آن کس که آتشم زد و از من کران گرفت
۵
در طوق بندگیش رود دل به عاقبت
هر فاخته که خدمت سرو روان گرفت
۶
اکنون که تازیانه هجران کشید دل
جان رمیده را که تواند عنان گرفت؟
۷
خسرو کز اوست تشنه شمشیر آبدار
ز آتش چه غم که دشمنش اندر زبان گرفت
نظرات
حمید
حمید