امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۳۰۱

۱

امشب که چشم من به ته پای او بخفت

جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت

۲

شب تا به صبح دیده من بود و پای او

چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت

۳

مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار

از راه دیگر آمد و بر جای او بخفت

۴

با هر مژه عتاب دگر داشتم، و لیک

سر مست بود، نرگس رعنای او بخفت

۵

از رشک تا به صبح نخفتم که جعد او

پیچیده در میانش و بالای او بخفت

۶

آن جعد تیره پشت به من کرد و رو بتافت

کاندر رهش ز بهر چه مولای او بخفت؟

۷

نومید باد دیده خسرو ز روی او

گر چشم من شبی به تمنای او بخفت

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۲۶

نظرات