امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۳۰۲

۱

آب حیات من که نم از من دریغ داشت

خاک رهش شدم، قدم از من دریغ داشت

۲

من هر شبی نشسته ز هجرش به روز غم

او پرسشی به روز غم، از من دریغ داشت

۳

گه گه به بوی او شدمی زنده پیش ازین

آن نیز باد صبحدم از من دریغ داشت

۴

گشتم ز فرق تا به قدم حلقه چون رکاب

وان شهسوار من قدم از من دریغ داشت

۵

بر دیگران نوشت بسی نامه وفا

بر حاشیه سلام هم از من دریغ داشت

۶

صد دوست بیش کشت، نه من نیز دوستم

آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت

۷

من در سر قلم زدم آتش ز دود آه

او دوده سر قلم از من دریغ داشت

۸

کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس

از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت

۹

کردند اگر وفا کم و گر بیش نیکوان

او هر چه هست بیش و کم از من دریغ داشت

۱۰

خسرو چگونه بند کند صبر را که یار

مویی ز زلف خم به خم از من دریغ داشت

تصاویر و صوت

نظرات