
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۲۲
۱
رخت ولایت چشم پر آب را بگرفت
غمت درونه جان خراب را بگرفت
۲
چگونه خواب برد دیده را ز هجرانش
چنین که خون جگر جای آب را بگرفت
۳
گرفت خط لب چون آب زندگانی او
بسان سبزه که لبهای آب را بگرفت
۴
سؤال کردم بوسی از آن لب چو شکر
سخن در آمد و راه جواب را بگرفت
۵
ز غیرت رخ او آفتاب خواست ز چرخ
فرو فتد، که ذنب آفتاب را بگرفت
۶
رواست گر بزند خیمه بر فلک خسرو
که آن کمند چو مشکین طناب را بگرفت
نظرات