
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۲۷
۱
هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
۲
چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است
۳
شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست
نه این شب است که بخت سیاه روز من است
۴
به طعن و سرزنش، ای پندگو، چه ترسانی
سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است
۵
هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب
که باز نامه کفر هزار برهمن است
۶
مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب
مرا که جان به لب آمد چه جای این سخن است
۷
نه آنچنانست که جایت نگه تواند داشت
لطافتی که به بالای سرو و نارون است
۸
چه خوانیم سوی گلزار ترک خسرو گیر
کجا اسیر رخت را سر گل و سمن است
تصاویر و صوت

نظرات