
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۳۰
۱
چه داغهاست که بر سینه فگارم نیست
چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست
۲
دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسید
چه سود دارد بخشش، چو بخت یارم نیست
۳
به خاک کوی بسازم، چو خاک یار نیم
بر آستانه بمیرم چو پیش بارم نیست
۴
خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی
که التفات کسی را به روزگارم نیست
۵
مرا مپرس که در دم نهان نخواهد ماند
که اعتماد برین چشم اشکبارم نیست
۶
نفس به آخرم آمد، ازان دهی سخنی!
که بهر کوی عدم هیچ یادگارم نیست
۷
ملامتش رسد از خونم، این همی کشدم
وگرنه بیم ز شمشیر آبدارم نیست
۸
ز بس که در دل خسرو سواریش ننشست
به عمر یک نفسی بر پی غبارم نیست
تصاویر و صوت

نظرات