امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۳۳۱

۱

مرا به عشق دل خویش نیز محرم نیست

که می زند دم بیگانگی و همدم نیست

۲

تو رخ نمودی و عشاق را وجود نماند

که پیش چشمه خورشید روز شبنم نیست

۳

به زلف تو همه دلهای سرد راست گذر

وگرنه حالش ازین گونه نیز در هم نیست

۴

هزار سال ترا بینم و نگردم سیر

ولی دریغ که بنیاد عمر محکم نیست

۵

یکی ز تیغ و یکی از سنان همی ترسد

مگوی هیچ کزینها غم و ازان هم نیست

۶

به جان خسرو، اگر زانکه صد هزار غم است

درون جان تو اینست غم، دگر غم نیست

تصاویر و صوت

نظرات