
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۶۳
۱
یار ما دل ز دوستان برداشت
مهر دیرینه از میان برداشت
۲
من نخواهم کشید هر چه کند
دل که از وی نمی توان برداشت
۳
دی به تندی بلند کرد ابرو
از پی کشتنم کمان برداشت
۴
خواستم جان به عذر پیش برم
هجر خود رفت و پیش ازان برداشت
۵
عهد کردم که درد دل نکنم
درد دل مهر از زبان برداشت
۶
در دل او نکرد کار، ار چه
سنگ از افغان من، فغان برداشت
۷
چشم او هیچ کم نخواهد شد
دل بیامد، مرا ز جان برداشت
۸
رفتم امروز تا نخواهد کشت
سر نخواهم ز آستان برداشت
۹
ترک سودای خام کن، خسرو
که وفا رخت ازین دکان برداشت
نظرات