امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۳۷۴

۱

گلستان نسیم سحر یافته ست

صبا غنچه را خفته دریافته ست

۲

چنان خواب دیده ست نرگس به خواب

که گویی که او جام زر یافته ست

۳

خبر نیست مر بلبل مست را

که از مستیش گل خبر یافته ست

۴

نسیم چون مشک در خاک ریخت

مگر بوی آن خوش پسر یافته ست

۵

خیال قدت سر و گم کرده بود

ولی ناگهان نیشکر یافته ست

۶

چه گویم که سنگین دلش هیچ وقت

ز سوز دل من اثر یافته ست

۷

به پای خیالت فرو ریخت چشم

دری کان به خون جگر یافته ست

۸

بسا شب که بیدار خسرو نشست

که شام غمش را سحر یافته ست

تصاویر و صوت

نظرات