
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۷۶
۱
صبا کو به بوی تو جان پرور است
دل خلق را سوی تو رهبر است
۲
به دنباله زلف مگذار کار
دلی را کز آن زلف در هم تر است
۳
برون بر ازین چشم پر خون من
که از خون چرا آستانت تر است
۴
سراندازیم به که رانی ز در
که سر بی در دوست درد سر است
۵
دریغ است خاک درت بر سرم
که این سر نه لایق بدان افسر است
۶
زهی طعن جاوید خورشید را
که گویند معشوق نیلوفر است
۷
مگس قند و پروانه آتش گزید
هوس دیگر و عاشقی دیگر است
۸
بمیرم درین سوز من عاقبت
که هیزم پس از شعله خاکستر است
۹
کجا یابم آن خانه ویران شده
که هر شب به جان خراب اندر است
۱۰
چه داند ملک خفته، در خواب ناز
که نالان کدامیش پیش در است
۱۱
ز در باری دیده خسرو مرنج
که خود عاشقان را همین زیور است
تصاویر و صوت

نظرات