
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۷۷
۱
کجا دولت وصلش آرم به دست
که جز باد چیزی ندارم به دست
۲
سر زلف او تا نگیرد قرار
کی آید دل بیقرارم به دست
۳
گهش می فشانم سر خود به پای
چه چاره نبود اختیارم به دست
۴
سر آمد درین آرزو روز غم
که افتد شبی زلف یارم به دست
۵
نه بد بر کفم باده بر یاد آن
که باد است ازو یادگارم به دست
۶
ببازم سر خویش، خسرو، اگر
گهی دامن وصلش آرم به دست
نظرات