
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۸
۱
نوشین لبی که لعلش نو کرد جام جم را
هست از پیش خرابی درویش و محتشم را
۲
من خاک پای مستی کانجا که ریخت جرعه
لغزید پای رندان صد صاحب کرم را
۳
گر در شراب عشقم از تیغ می زنی حد
ای مست محتسب کش، حدیست این ستم را
۴
گفتی که غم همی خور، من خود خورم و لیکن
ای گنج شادمانی، اندازه ایست غم را
۵
صوفی که لقمه جوید مشنو حدیث عشقش
کز دل نصیب نبود درمانده شکم را
۶
از حاجی بیابان پرسید ذوق زمزم
چه آگهی زکعبه پرنده حرم را
۷
هست آرزوی جانان کز خلق رو بتابم
من اختیار کردم خلوتگه عدم را
۸
چون کشتی است باری ور هست بیش ور کم
تسلیم کرد خسرو، بگذار بیش و کم را
نظرات
محمدحسین
امین کیخا