
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۳۹۱
۱
خنده هرگز دهنی همچو دهان تو نیافت
سخن ار آب نشد طعم زبان تو نیافت
۲
دیده باریکی عالم همه موی اندر موی
دید، لیکن سر مویی چو میان تو نیافت
۳
با چنین حسن و لطافت که تویی، دیده دهر
سوی که دید که آن را نگران تو نیافت
۴
پسته کو تنگ دهان بود دهان بسته بماند
خویش را دید که هم سنگ دهان تو نیافت
۵
به گه صبح چو گل خنده زنان می رفتی
باد هر چند که بشتافت نشان تو نیافت
۶
گل به گلزار در از تابش خورشید بسوخت
زان که او سایه ای از سرو روان تو نیافت
۷
پای خسرو خلش از خار جفا بار نداشت
تا سرش ریخته در پای عنان تو نیافت
نظرات